داستان های کوتاه!!!!!!!!!!

آی قصه قصه قصه!!!!!!!!

آی قصه قصه قصه!!!!!!!!

نون و پنیر و پسته!!!!!!!!!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

1-افزایش بار علمی به طور ناخواسته!

2-رواج فرهنگ غلط پاچه خواری!برای معلمان!

3-کمبود شدید خواب و کاهش زمان لالا از هفت ساعت به هفت دقیقه!

4-افزایش خشونت علیه حیوانات(خر زنی!!!)!

5-چپ وچول شدن چشم ها بر اثر روش های غلط تقلب!

6-سردرد حاصل از تمر کز شدید برای یافتن راه های مدرن تقلب!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۴:۳۴
مهلا یوسفی

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کردکه برای گذران زندگی وتامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از ای خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.

روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقی مانده است واین در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد.....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۵:۵۸
مهلا یوسفی

شما همواره فردی گران قدر ،ارزنده ومفید هستید. نه به این دلیل که دیگران چنین می گویند نه به خاطر این که فردی کامیابید نه به این جهت که ثروت فراوانی دارید؛خیر.

تنها به این دلیل که شما چنین باور و اندیشه ای را بر گزیده اید.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۳ ، ۱۶:۲۲
مهلا یوسفی

آغاز هر روز نو؛تورابه این باور می رساند که می توانی دل دیگری را شاد کنی،زیرا این تویی که خوب وزیبایی.

والا ترین اصول برای شاد زیستن اینهاست:کاری برای انجام دادن،کسی برای عشق ورزیدن،چیزی برای امید وار ماندن.

enter each new day believing that you can make some one else smile. inside because you are a beautiful person. the grand essentials to happiness in this life are something to do & something to hope for 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۳ ، ۱۵:۴۳
مهلا یوسفی
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺭ ﭘﯿﺮﯼ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ .
ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭﺵ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﺭﺍ
ﻣﻨﺼﺮﻑ ﮐﻨﺪ,
ﺍﻣﺎ ﻧﺠﺎﺭ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ …
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺗﺄﺳﻒ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ،
ﺍﺯﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﺩ ,
ﻧﺠﺎﺭ ﻧﯿﺰ ﭼﻮﻥ ﺩﻟﺶ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﻮﺍﺩ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺑﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩ ﻭﺑﺎ ﺑﯽ
ﺩﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ ﻭﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ
ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﮐﻠﯿﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺎﺭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺠﺎﺭ
ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ
ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ! ﻧﺠﺎﺭ ﯾﮑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ
ﺷﺪ ,
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﻮﺩ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻭ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ
ﺳﺎﺧﺖ ﺁﻥ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﺩﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻣﯿﮑﺮﺩ …
.
.
.
" ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﺳﺖ "
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺮﺭﻭﺯ
ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ،
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭﯾﻢ ﺩﺭ
ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ ,
ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ
ﺁﻧﭽﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ,
ﺷﻤﺎ ﻧﺠﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﮑﺸﯽ
ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﯾﮏ ﻣﯿﺦ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ
ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ,
"" ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺴﺎﺯﻳﺪ،
ﺑﺎﺷﻴﺪ ""

برگرفته از: novella.blog.ir
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۱:۳۶
مهلا یوسفی

با سلام من آومدم!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۸
مهلا یوسفی